ماهیخوار از قطعات ادبیم دردیوان گلها وگلبرگها آه...ماهیخوار ...چه بد کردی منقارت ...تن آن ماهی کوچک وزیبا را که گویی ... لباسی از ابریشم گلدار برتن داشت , سوراخ کرد . وتو...به خون کشیدی...آن بازیگوش کوچک را که با همسالان خود , در آب های زلال بازی میکرد چه غم انگیز ...کاش میتوانستی... شکمت را با گیاهان سیر کنی . این منقارت ... از تو برایم پرنده ای بیرحم ساخت. پیش ازین وقتی ترا باآن , پرهای قشنگ ... و پاهای دراز و چشمان ریز از لای تاجی از پر های رنگارنگ میدیدم ...دوستت داشتم دلم میخواست , نقّاش بودم , تا از پرهای زیبا ... و منقارنارنجی رنگت تابلویی بکشم ولی... حالا , دیگر برایم دلپذیر نیستی . اگر چه به حکم تنازع بقاء و غریزه چنین میکنی امّا در نظر من خونخوار و بیرحم را ...جذّا بیّتی نیست آن زیبایی دلنشین است , که با صفای روح و ... مهربانی و انصاف توام با شد . اکنون تورا بیرم وحشی... چگونه دوست بدارم ؟
نظرات شما عزیزان:
|
About
به وبلاگ من خوش آمدید Archivesارديبهشت 1391فروردين 1391 اسفند 1390 Authorsسیروس امیرمنصوریLinks
ردیاب خودرو
تبادل
لینک هوشمند
LinkDump |